بررسى كار سترگ استاد علامه مطهرى چيزى نيست كه بتوان از آن به راحتى سخن
گفت. او به حق ستاره اى درخشان است كه بر تارك حوزه و دانشگاه مى درخشد.
مطهرى كسى است كه امام خمينى(ره) درباره ايشان مى گويد:
(مرحوم مطهرى در اسلام شناسى و متون مختلفه اسلام و قرآن كريم بى نظير بود. از شخصيت هايى بود كه حاصل عمرم محسوب مى شد.)1
و نيز:
(آثارى كه از اوست، بى استثنا همه آثارش خوب است، و من كس ديگرى را سراغ ندارم كه بتوانم بگويم بى استثنا آثارش خوب است.)2
علامه طباطبايى(ره) درباره ايشان مى گويد:
(مرحوم مغفور مطهرى دانشمندى متفكر و محقق كه داراى هوش سرشار و فكرى روشن
و ذهنى واقع بين بود. تأليفاتى كه ازخود به يادگار گذاشته و تحقيقاتى كه
در اطراف مقاصد علمى و برهانى نگاشته و در لابلاى كتابهايش به چشم مى
خورد، اعجاب آور است.)3
آيت الله خوئى (ره) درباره ايشان مى گويد:
(مطهرى بحر مواجى است.)4
و آية الله خامنه اى درباره ايشان مى گويد:
(استاد مطهرى به حق يكى از بزرگ ترين معماران بناى فكرى نظام اسلامى به
حساب مى آيد. آثار استاد شهيد مطهرى مبناى فكرى نظام جمهورى اسلامى است.)5
شناخت شيوه تحقيق احياگران بزرگ دينى و نقش و تأثير آنها بدون
شناخت دوران آنها ممكن نيست. استاد مطهرى به راستى فرزند حوزه بود و
توانايى ها و ضعف هاى آن را به خوبى شناخته بود.
از سوى ديگر ايشان با محيط هاى روشنفكرى و دانشگاهى كه به علت ناآگاهى از
جامعيت اسلام تحت تأثير افكار ماركسيستى يا التقاطى قرارگرفته بودند و
همچنين افكار و فلسفه هاى غربى كه از راه ترجمه و استادانى كه در غرب
تحصيل كرده بودند به عرصه فرهنگى كشور راه يافته بود، به خوبى مطلع بود.
همچنين از شور و عشق جوانان دانشگاهى به اسلام ناب و سئوالات و شبهات
فراوان در مباحث دينى بويژه مباحث اجتماعى آن آگاه بود.
استاد مطهرى پس از احساس مسئوليت نسبت به جامعه خود، نخست به تحليل اوضاع و مشكلات موجود نشست و سپس به ارائه راه حل ها پرداخت.
از نوشته هاى استاد چنان به دست مى آيد كه دغدغه اصلى ايشان بررسى عوامل
انحطاط مسلمين است و سه عامل اصلى اين مهم را واژگونى حقايق دينى در نظر
مردم، و ضربه و زيان جمودانديشى و تحجّر مدعيان حمايت دين، و هجوم عوامل
بيگانه كه مهم ترين آنها استعمار غربى است مى شناسد.
استاد شهيد مطهرى در ريشه يابى خود، راه حل اين مشكل را آگاهى بخشى فرهنگى
و اجتماعى تشخيص داده و همه تلاش خود را و رسالت خويش را در همين راه به
كار بسته و تفسير موضوعى و ترتيبى استاد در راستاى همين رسالت است.
در نظر اول ممكن است گمان شود مجموعه آشنايى با قرآن كه تا كنون
هفت جلد آن منتشر شده همه كار ايشان در زمينه تفسير بوده است، ولى با دقت
بيشتر ملاحظه مى كنيم استاد دو نوع يا دو شيوه كار تفسيرى را برگزيده است;
يكى تفسير موضوعى و ديگرى تفسير ترتيبى. تفسير موضوعى ايشان را بايد بحث
هاى تخصصى در موضوع خاصى از قرآن و اسلام مانند نظام حقوق زن در اسلام
مسأله حجاب، عدل الهى، فطرت، جامعه و تاريخ و… دانست و تفسير ترتيبى استاد
همان مجموعه آشنايى با قرآن است كه تاكنون هفت كتاب آن منتشر شده است.
مى توان ادعا كرد حجم استفاده استاد در مجموعه آثار خود از قرآن به حدى است كه مى توان يك دوره از تفسير قرآن مطالب استاد تهيه نمود.
ايشان در جلد اول آشنايى با قرآن كه با عنوان شناخت قرآن به طور
مستقل نيز منتشر شده است، ابتدا به ضرورت شناخت قرآن و سپس اقسام آن و آن
گاه شرايط آشنايى با قرآن مى پردازند.
اين بحث كه مقدمه مباحث قرآنى و تفسير ترتيبى ايشان به دستور خود ايشان
قرار گرفته است در شرايطى در دانشگاه انجام شد كه شعار بازگشت به قرآن با
توجه به شرايط عقيدتى روز، و تا اندازه اى تحت تأثير مهندس بازرگان و دكتر
شريعتى در محيط دانشجويى مطرح شده بود. اين موج مثبت، زمينه گسترش كلاس
هاى عربى و جلسات تفسيرى توسط استاد و شهيد دكتر بهشتى و شهيد دكتر مفتح
نيز گرديده بود، و اين كار استاد زمينه تصحيح حركت و شعار بازگشت به قرآن
را فراهم ساخت.
ايشان در اين بحث با اشاره به ضرورت شناخت قرآن مى نويسد:
(منبع اصلى و اساسى دين و ايمان و انديشه يك مسلمان و آنچه كه به زندگى او حرارت و معنى و حركت و روح مى دهد قرآن است.) 6
درباره شناخت و نگرش يك محقق بى طرف اشاره مى نمايد كه ابتدا بايد شناخت سندى يا انتسابى آن را بررسى كرد:
(انتساب كتاب به نويسنده آن تا چه حد و اندازه قطعى است؟… در ميان كتاب
هاى قديمى كتاب ديگرى نتوان يافت كه قرن ها بر آن گذشته باشد و تا اين حد
بلاشبهه باقى مانده باشد.)7
سپس به شناخت تحليلى آن توجه مى دهد و مى نويسد:
(بايد ببينيم قرآن مجموعاً مشتمل بر چه مسائلى است و آن مسائل را چگونه
عرضه كرده است، استدلالات و احتجاجات قرآنى در زمينه هاى مختلف چگونه است؟)
آن گاه به شناخت ريشه اى مى پردازد و مى نويسد:
(آيا مطالب و محتويات كتاب، فكر بدع نويسنده آن است يا آن كه از انديشه
ديگران وام گرفته شده است… پاى مقايسه و شناخت تاريخى به ميان مى آيد، به
اين معنى كه بايد قرآن را با تمام محتوياتش با كتاب هاى ديگرى كه در آن
زمان وجود داشته و بخصوص كتاب هاى مذهبى آن زمان مقايسه كنيم.)8
در نهايت استاد از مجموع بررسى ها به مهم ترين اصالت قرآن كه اصالت الهى يعنى معجزه بودن قرآن است مى رسد.
ويژگى مهمى كه در آثار تفسيرى موضوعى و ترتيبى استاد تأثير بسزايى گذاشته
آن است كه علوم گوناگون اسلامى از فقه، اصول، حكمت، عرفان، حديث به خصوص
نهج البلاغه، تاريخ، مسائل اجتماعى ـ فرهنگى، ادبيات فارسى و عربى را به
خوبى مسلط و آشنا است و اين جامعيت، آثار او را كم نظير ساخته است.
ويژگى هاى روش تفسيرى استاد را در محورهاى زير مى توان برشمرد:
استاد، تحت تأثير علامه طباطبايى صاحب تفسير الميزان تأكيد بر اين روش دارد و مى نويسد:
(مقدمةً بايد عرض بكنم كه اين جمله را بايد هميشه در نظر داشته باشيم كه:
القرآن يفسّر بعضه بعضاً، قرآن بعضى از آيات آن تفسير كننده و توضيح دهنده
بعضى آيات ديگر است.) 9
و آن را شيوه ائمه اطهار(ع) از قول برخى مفسران بزرگ مى داند. ايشان در
چند مورد، منظور از تفسير قرآن با قرآن را توضيح بيشترى داده از جمله:
(نكته مهمى كه در بررسى قرآن بايد به آن توجه داشت اين است كه در درجه اول
مى بايد قرآن را به كمك خود قرآن شناخت، مقصود اين است كه آيات قرآن
مجموعاً يك ساختمان به هم پيوسته را تشكيل مى دهند.)10
در جاى ديگر مى گويد، تفسير قرآن به قرآن اين است كه (آيات محكمات، توضيح دهنده و تفسير كننده متشابهات مى باشد). 11
استاد درجاى ديگر اشاره دارد كه منظور اين است كه قرآن زبان خاص خود را دارد. در اين مورد مى نويسد:
(هر مكتب زبان مخصوص به خود دارد، براى درك مفاهيم ومسائل آن مكتب بايد با
زبان مخصوص آن مكتب آشنا شد. از طرف ديگر براى فهم زبان خاص آن مكتب بايد
در درجه اول بينش كل آن را درباره هستى و جهان و قيامت و انسان و به
اصطلاح جهان بينى آن را به دست آورد.) 12
منظور استاد آن است كه شناخت زبان دين، شناخت زبان قرآن است. اساساً قرآن
زبان خاص و اصطلاحات خاص خود را مطرح كرده است كه بر اساس اصطلاحات عرف
عام نيست و اين همان بحث معنى شناسى است كه در زبان شناسى دينى اخيراً
مطرح شده است.
به گفته آيت الله معرفت، معناى قرآن بر اساس عرف عام، ترجمه قرآن است، ولى
تفسير قرآن نيست. تفسير قرآن نياز به شناخت زبان خاص قرآن را دارد. 13
استاد تفسير اجتهادى و عقلى را كه مبتنى بر درايت نسبت به آيات و با استفاده از روايات باشد صحيح مى داند.
ايشان روش هاى ظاهرگرايى، اخبارى گرى، باطنى و تأويل در قرآن را ردّ مى
كند. گاه شيوه اخباريان را كه فقط فهم معانى تحت اللفظى آيات را مورد توجه
قرار مى دهند و عقل را تعطيل مى كنند، رد مى كند و آن را نوعى برداشت
عاميانه و سطحى از قرآن مى داند كه به تجسم و رؤيت خدا با چشم و صدها
اعتقاد انحرافى مى رسيدند.14
گاه شيوه تأويل باطنى ها از قرآن را محكوم مى نمايد كه اسماعيليه و متصوفه قهرمانان آن بوده اند:
(قرآن در برابر جمود و خشك انديشى اخباريون و نظاير آنها و همچنين در
مقابل انحرافات و برداشت هاى نارواى باطنيه و ديگران، راه وسطى پيشنهاد مى
كند كه عبارت است ازتأمل و تدبّر بى غرضانه و منصفانه.)15
استاد عقل را حجت مى داند و حجيّت و سنديّت آن را كه مورد پذيرش بيشتر علماى اسلام است با قرآن اثبات مى كند و مى فرمايد:
(قرآن در موارد فراوان به تعقل دعوت نموده و نيز مسائل را در ارتباط علّى
و معلولى آنها بيان مى نمايد و نيز گاه فلسفه احكام را ذكر نموده است، و
البته قرآن لغزش هاى عقل را نيز مورد توجه و بررسى قرار داده است.)16
استاد در جاى ديگر مى نويسد:
(گاه مخاطب قرآن، عقل انسان است و قرآن با زبان منطق و استدلال سخن مى گويد.)
در نگرش استاد، توجه به عقل مانع ازآن نيست كه قلب مورد بى مهرى قرار گيرد.
استاد در اين مورد مى نويسد:
(قرآن براى خود دو زبان قائل مى شود، گاهى خود را كتاب تفكر و منطق و استدلال معرفى مى كند، وگاهى كتاب احساس و عشق.)17
استاد از يكى از زبان ها به زبان عقل و از ديگرى به زبان دل تعبير مى كند.
اين موضوع از راه بررسى فطرت ـ كه از ديدگاه استاد ام المعارف است ـ نيز
به همين نتيجه مى رسد و استاد فطرت را به دو شاخه اساسى فطرت عقل و فطرت
دل تقسيم مى كند.
همچنين در بحث اعجاز قرآن، آن را به دو بخش عمده، يكى اعجاز لفظى و ديگرى
اعجـاز معنوى تقسيم مى كند كه اينها نيز به زبان دل و زبان عقل مرتبط مى
شوند.
استاد تصريح مى كند كه:
(از شرايط آشنايى با قرآن، آشنايى با سخنان پيامبراكرم(ص) است. ايشان به
نص خود قرآن،اولين مفسر اين كتاب است. مفسر يعنى بيان كننده… و اما براى
ما كه شيعه هستيم و به ائمه اطهار معتقديم و اعتقاد داريم آنچه را كه
پيامبر ازناحيه خدا داشته به اوصياء گرامى اش منتقل كرده است، روايات
معتبرى كه از ائمه رسيده نيز همان اعتبار روايات معتبرى را دارد كه از
ناحيه رسول خدا رسيده است. و لهذا روايات موثق ائمه كمك بزرگى است در راه
شناخت قرآن.) 18
به عنوان نمونه استاد در جلد هفتم آشنايى با قرآن درتفسير آيات از روايات
بسيارى سود جسته است. البته تفسير ايشان را تفسير روايى نمى توان ناميد.
در تفسير روايى اصطلاحى تنها مراجعه به اخبار و احاديث را جايز مى دانند و
اين شيوه اخباريان است و هر جا در ذيل هر آيه حديثى وجود نداشت از ذكر آيه
خوددارى مى كنند، ولى استاد به اين شيوه معترض است و اين عمل را نوعى ظلم
و جفا بر قرآن مى داند.19
جالب است كه ايشان به روشنى دفاع از تفسير ائمه(ع) را نه به دليل تبعيت كوركورانه مى داند و مى نويسد:
(اينكه ما تابع تفسير اهل بيت هستيم، به معناى اين نيست كه اهل بيت آيات
را به ميل خود تفسير كرده اند و ما هم مى گوييم چون آنها اين طور گفته اند
پس همين طور درست است، نه تفسير آنها نسبت به تفسيرى كه ديگران كرده اند
بهتر است، يعنى با مضمون آيه و ساير آيات موافق تر است.)20
البته استاد، گاه از روايات اهل سنت در تأييد مطالب يا به طور مستقل نيز استفاده مى كند.21
استاد در همه بحث هاى كليدى به تاريخچه موضوع مى پردازد و اين ويژگى را از استاد خويش آيت الله بروجردى(ره) آموخته است; مثلاً در بحث پرستش به تاريخچه بت پرستى مى پردازد، يا در مسأله نحوست ايام با دقت به نمونه هاى تاريخى متعدد توجه دارد. در بررسى موضوع فطريات انسان، عشق و پرستش، حجاب و نظام حقوق زن، بحث خمس و انفال، و بسيارى موضوعات ديگر تاريخچه آن را در ميان مسلمانان و گاه در ميان بشريت مورد بررسى قرار مى دهد.22
دقت استاد در ريشه يابى واژه ها، مفهوم آنها و گاه بررسى تاريخچه
لغت، و گاه مقايسه لغت در فارسى و عربى و نكته سنجى هايى از اين دست قابل
توجه است. ايشان آشنايى با زبان عربى را براى شناخت قرآن، مانند دانستن
زبان فارسى براى شناخت حافظ و سعدى مى دانند.
به عنوان نمونه واژه هاى حوارى، غنيمت، توفى، خليل، عبادت، جزيه، سيره،
طوبى، تفأّل و تطيّر از سوى استاد مورد بررسى لغوى قرار گرفته است.23
به طور مثال: ريشه لغت الله اگر از اَلَهَ يا از وَلَهَ باشد معنى فرق مى
كند و احتمال قوى دارد كه اله و وله دو لهجه از يك لغت باشند. در فارسى
مترادف آن را نداريم، زيرا اگر به جاى الله، خدا بگذاريم رسا نيست، چون
خدا مخفف خود آى است، يعنى واجب الوجود كه يك شأن از شؤون الله است. اين
نام، جامع همه صفات كماليه است.24 و نيز مثال ديگر، سماء در عربى مساوى
آسمان فارسى نيست، سماء در عربى يعنى بالا به هر اعتبارى كه باشد، ولى در
فارسى آسمان مركب از آس و مان است، آس مانند سنگ آسياب و مان مفهوم فلك مى
دهد، يعنى فلك مثل سنگ آسيا مى چرخد.25
استاد يكى از شرايط آشنايى با قرآن را آشنايى با تاريخ اسلام مى
داند، چنان كه علامه طباطبايى نيز در كتاب قرآن در اسلام به اين نكته
تصريح دارد. استاد مطهرى دليل آن را ماهيت نزول قرآن مى داند، زيرا قرآن
مثل تورات و يا انجيل يكباره از سوى پيامبر عرضه نشده است، بلكه اين كتاب
در طول 23 سال دوران پيامبر ـ از بعثت تا وفات ـ در خلال جريان پر هيجان
تاريخ اسلام نازل شده است و از همين رو آيات قرآن شأن نزول دارند. ايشان
اصل توجه به شأن نزول را در تفسير قرآن، توجه به تاريخ پيامبر اسلام و
مسلمين مى داند كه خود جامع تر از شأن نزول است، زيرا شأن نزول، شرايط خاص
هر حادثه مورد توجه قرار مى دهد. البته ايشان همچون بسيارى از مفسران از
جمله علامه طباطبايى قائل است شأن نزول معناى آيه را محدود نمى كند، بلكه
تا اندازه زيادى در روشن شدن مضمون آيات مؤثر و راهگشا است.26
به عنوان نمونه در بررسى مسأله نفاق، به ويژگى هاى آن در قرآن و نمونه هاى
تاريخى آن پرداخته و آن را با انفاق جديد و امروزين مقايسه مى نمايد.
بررسى مسأله هجرت، بررسى سوره براءت و اصل براءت، بحث بيعت در سوره فتح،
سرنوشت ناسپاسى در مقابل نعمت هدايت در اقوام پيشين و نمونه آن در جنگ بدر
از اين دست مى باشند.27
استاد سوره هاى قرآن را از نظر آهنگ، گونه گون مى داند و اختلاف آهنگ ها را بسته به محتوا و مضمون آن سوره مى داند و نه به كوتاهى و بلندى آنها، مثلاً آهنگ سوره حمد كه حالتش عبادت و مناجات است آهنگ مخصوصى است خيلى نرم و ملايم، خيلى خاضعانه و عابدانه است. 28
چنين به نظر مى رسد استاد براى هر سوره هدفى خاص يا هدف هاى خاصى
قائل است كه اين اهداف را با آهنگ هر سوره بلكه با تعداد آيات آن متناسب
است، بدين معنى كه خداوند در هر سوره ميزانى از آيات و موارد را مى آورد
كه هدف يا اهداف او را تأمين كند، و در ادامه مى نويسد:
(همه سوره قمر يك روح دارد، حتى در اين سوره چند داستان آمده، ولى صورتى
كه اين داستان ها در اين سوره دارند با صورتى كه همين داستان ها در سوره
هاى ديگر قرآن دارند فرق مى كند، يعنى در آنجاها به جزئيات هم تا حدى
پرداخته شده، ولى در اينجا قطعه هاى مختصرى از داستان ها را آورده تا حدى
كه به آن روح كمك كند. حال روح اين سوره چيست؟ روح اين سوره مطلبى است كه
كلى آن در قرآن به اين صورت بيان شده: (لئن شكرتم لأزيدنّكم و لئن كفرتم
إنّ عذابى لشديد). اگر بشر در مقابل نعمت ها و انعام هاى الهى حالت
سپاسگزارى و حق شناسى و قدردانى داشته باشد سنت الهى بر اين است كه آن
نعمت ها و انعام ها را افزايش بدهد و اگر كفران و قدرناشناسى و حق ناشناسى
كند نه تنها موجب زوال آن نعمت است، بلكه موجب پيدايش يك نقمت هم به جاى
آن هست… چون سوره در مكه نازل شده اين [مطلب كلى] ناظر به كفار قريش است
كه عذاب الهى به شما هم قطعاً خواهد رسيد و در اينجا از جنگ بدر خبر مى
دهد.)
استاد در پايان نكته اى را نيز بر آهنگ هر سوره و هدف هر سوره مى افزايد كه درخور توجه است:
(اگر يك مطلب با زبان فصيح باشد و با آهنگ متناسب با خودش هم قراءت بشود
اثرش مضاعف مى شود، حال اگر خود مطلب هم با قلب انسان پيوند و اتصالى
داشته باشد، يعنى زبان فطرت انسان باشد، اين ديگر نور على نور خواهد شد.
قرآن چنين است; اصلاً قرآن بقاى خودش را مديون همين سه جهت است.) 29
از مجموعه آثار استاد بر مى آيد كه ايشان تفسير موضوعى را مكمّل
تفسير ترتيبى مى داند و مانند علامه طباطبايى در الميزان در جريان تفسير
ترتيبى، موضوعات كليدى را به طور مشروح تر و با توجه به تمامى قرآن بررسى
مى نمايد; ازجمله در ذيل تفسير سوره انفال، واژه كليدى توفّى و هجرت را به
طور موضوعى مورد بررسى قرار مى دهد.
در سوره انفال ذيل آيه 5 (و لوترى إذ يتوفّى الذين كفروا الملائكة… ) در
مورد توفّى پس از بحث لغوى به توفّى نفس و روح مى پردازد و از آيات ديگر
شاهد مى آورد و سرانجام چنين جمع بندى مى كند:
(كلمه توفّى از ماده وفات است نه از ماده فوت، فوت معنايش از دست رفتن
است، مى گوييم نماز من فوت شد… توفّى درست نقطه مقابل فوت را مى رساند،
يعنى چيزى را قبض كردن و تمام تحويل گرفتن.)
استاد توفّى را با اين معنى دليل بر مسأله روح مى داند و نيز به جوانب آن كه عالم برزخ باشد نيز مى پردازد.30
در همين سوره به مناسبت آيه (ان الذين آمنوا و هاجروا و جاهدوا… )بحث هجرت
را به روش موضوعى و با بيان تاريخچه آن در اسلام و انواع آن مطرح كرده، با
حديثى از امام على(ع) مى نويسد:
(الهجرة قائمة على حدّه الأول، هجرت به همان حد اولى كه بوده است امروز هم
باقى است، يعنى يك مسلمان ازآن جهت كه مسلمان است اسلام به او اجازه نمى
دهد كه بدون موجب برود در بلاد كفر زندگى بكند، بگويد من زندگى آنجا را
خوش تر دارم… .
البته اين امر همان طور كه عرض كردم تابع شرايط و اوضاع و احوال است. گاهى
چند خانواده مسلمان حركت مى كنند مى روند به يكى از بلاد كفر و آنجا زندگى
مى كنند، ولى خودشان در آنجا يك هسته مى شوند، يعنى حكم بذرى را پيدا مى
كنند كه به تدريج رشد مى كند، و بسيارى از كشورهاى امروز اسلامى مولود
همين گونه مهاجرين و مهاجرت هاى هدفدار بوده است.)
نمونه اين موارد در آثار تفسيرى استاد قابل توجه است، به عنوان نمونه،
مسأله نفاق، اذن الهى، مسأله معجزه و تسبيح موجودات را مى توان برشمرد.31
همچنين تفسير يك موضوع مستقل كه گاه خود مفصل بوده و سخنان مخالفان در آن
موضوع نياز به بررسى داشته و همچنين جنبه هاى اجتماعى و كاربرد آن بيشتر
بوده به طور جداگانه مورد بررسى قرار گرفته است; به عنوان نمونه مسأله
حجاب، نظام حقوق زن در اسلام، فطرت و… يا موضوعات ريزتر مانند زهد در
اسلام، حق و باطل و… در حدّ يك مقاله به طور جداگانه آمده است.32
استاد در تفسير موضوعى يا ترتيبى، آيه هايى را كه يك موضوع واحد،
پيام واحد و روح واحد دارند تفكيك مى نمايد و اين كار بدين معنى است كه
ايشان بخش هايى كه داراى سياق واحد هستند در يك موضوع خاص قرار مى دهد،
نمونه اين كار در بررسى سوره انفال و سوره نورديده مى شود.
سياق در اصطلاح اهل ادب به طرز جمله بندى كه برگرفته از نظم خاص كلمات است
گفته مى شود، به گونه اى كه علاوه بر معناى هر يك از كلمه ها و معناى
جمله، معناى ديگرى را نيز براى جمله به همراه مى آورد. اين بحث در ادبيات،
علم اصول، تفسير و زبان شناسى مورد بررسى قرار گرفته است و حجيت دلالت
سياق را عموماً برگرفته از سيره عقلا دانسته اند.
و در تعريف دقيق آن چنين آمده است:
(سياق عبارت است از نشانه هايى كه معنى لفظ مورد نظر را كشف كند، چه اين
نشانه ها، نشانه هاى لفظى باشند، مانند كلماتى كه با لفظ مورد نظر، كلام
واحدى را با اجزاء به هم پيوسته و مرتبط به يكديگر تشكيل مى دهند، و چه
اين نشانه ها قرائن حاليه اى باشند كه كلام را در برگرفته بر معناى خاصى
دلالت كنند.)33
استاد در مورد مفاهيم كليدى تفسير اهتمام بسيارى دارد، از جمله درباره كاربرد محكم ومتشابه مى نويسد:
(سرّ مطلب اين است كه برخى مسائل مطروحه در قرآن به خصوص آنجا كه سخن از
امور غيب و ماوراء الطبيعه است، اساساً با الفاظ قابل بيان نيستند… اما از
آنجا كه زبان بيان قرآن همين زبان بشرى است، ناگزير آن موضوعات لطيف و
معنوى با عباراتى بيان شده اند كه بشر براى موضوعات مادى به كار مى برد.
لكن براى جلوگيرى از سوء فهم، مسائل در بعضى آيات به گونه اى طرح شده كه
مى بايد حتماً به كمك آيات ديگر تفسير گردد و غير از اين راهى وجود نداشته
است… آيات متشابه براى فهميدن و تدبر كردن هستند، اما در آنها بايد به كمك
آيات محكم تدبّر كرد.) 34
مثلاً آيه (وجوه يومئذ ناضرة. الى ربها ناظرة) با توجه به آيه (لاتدركه
الأبصار وهو يدرك الابصار) به معناى رؤيت و شهود خدا با قلب است.
استاد در مجموعه سخنان تفسيرى خود تا آنجا كه جست وجو كرده ام هيچ گاه بحث
تأويل و تنزيل به كار نبرده است، ولى مفهوم آن را به گونه اى كه علامه
طباطبايى دركتاب قرآن در اسلام آورده بيشتر با نام روح سوره و آيه استفاده
نموده است.
دقت در كاربرد مجموعه احاديثى كه استاد در آثار تفسيرى خود آورده نشان مى دهد، يا احاديث مستند و معتبر را ذكر كرده است، يا احاديثى را كه مضمون آن مورد پذيرش بوده و قابل دفاع عقلانى باشد. و در مواردى بعضى روايات را اسرائيلى و بى اعتبار مى داند، مانند جريان قصه عشق داود به زن اوريا. 35
استاد به دليل تسلط بر فقه و آيات الاحكام و نيز شناخت جامعه و
نيازها و به طور كلى گرايش اجتماعى وكاربردى به شيوه خاص، اين نوع آيات را
تحليل مى نمايد:
مثلاً در بحث خمس از آيه (واعلموا انّما غنمتم من شيئ فأنّ لله خمسه… )پس
از طرح نظر شيعه و سنى به طور تطبيقى در مراحل چهارگانه بحث را بررسى كرده
است; در مرحله اول، به بحث لغوى مى پردازد و مى گويد، غنم ، يغنم عام است
و اختصاص به غنائم دارالحرب ندارد، وكاربرد واژه در قرآن مانند مغانم نيز
عام است و نيز در حديث، از جمله حديثى كه اهل سنت آورده اند نيز معناى عام
دارد، و نيز دركتاب لغت. حتى صاحب المنجد كه مسيحى است واژه غنم را در
مطلق سود به كار برده است كه نظر شيعه را تأييد مى كند.
نتيجه مهم بررسى واژه اين است كه مطابق نظر اهل سنت، خمس يكى از فروع جهاد است و اهميت چندانى ندارد، ولى در شيعه خود حكم اصيل است.
مرحله دوم، تقسيم خمس است كه اهل سنت پنج قسمت و شيعه شش قسمت مى كند.
(فأنّ لله خمسه و للرسول و لذى القربى واليتامى و المساكين و ابن السبيل)
اهل سنت ذكر خدا را تشريفاتى مى دانند، ولى شيعه ذكر نام خدا و حتى نام
پيامبر را براى شخص پيامبر نمى دانند، و در نهايت به شش سهم تقسيم مى
كردند.
مرحله سوم، مصرف خمس است، كه شيعه سه سهم اول خدا، پيامبر و امام كه به
سهم امام مشهور است براى مصالح عمومى مى دانند. و در همين جا استاد به بحث
انفال و مصرف آن نيز اشاره داشته و آن را مانند غنيمت در خمس به مفهوم
مطلق مطرح كرده و مصرف آن را نيز مصالح عمومى مردم مى دانند. سه سهم بعدى
يتيمان، مساكين، ابن سبيل را مربوط به ذوى القربى دانسته كه به سهم سادات
مشهور است.
در مرحله چهارم، به فلسفه حكم پرداخته، مى گويد كه زكات، ماليات عمومى
نيست، بلكه يك امر اختصاصى است و به يك اموال خاصى تعلق مى گيرد، ولى خمس،
ماليات عمومى است; نيمى از آن كه سهم امام است جهت مصالح عمومى مردم و نيم
ديگر كه سهم سادات است به سادات نيازمند مى رسد، و زيادى آن در مصالح
عمومى مصرف مى شود و دليل اين اختصاص، امتياز مالى خاص به سادات نيست،
بلكه به اين دليل است كه سادات در حمايت از دين بيش از ديگران فعال بوده
اند و اكثر قيام ها در تاريخ اسلام به وسيله آنها بوده است.36
استاد در بحث جهاد و صلح و نماز جمعه و امر به معروف و نهى از منكر 37 و… آيات مربوطه را به همين شيوه بررسى كرده است.
استاد در بعضى موارد از برخى نظريات علمى در تأييد و يا فهم اشاره
هاى علمى قرآن بهره برده است، ولى سعى دارد آيات را تحت الشعاع مسائل علمى
قرار ندهد به طورى كه مبناى استنباط حكم شود; آن گونه كه بعضى مفسران
مانند طنطاوى و عبده كرده اند يا گاه در تفسير نوين و پرتوى از قرآن ديده
مى شود كه مورد انتقاد استاد نيز هست. استاد مى نويسد:
(يك سلسله مسائل ديگرى پيش مى آيد كه در آنها بايد از متخصصين ديگر
استمداد كرد و آنها در اين زمينه ها بحث هايى كرده اند… مسائلى كه قرآن در
باب طبيعت و به اصطلاح در طبيعيات آورده است، درباره باد بحث كرده، درباره
باران بحث كرده، در باره زمين بحث كرده، درباره آسمان بحث كرده، درباره
حيوانات بحث كرده است. البته در اين قسمت مفسرين قديم كم و بيش بحث كرده
بودند، ولى علماى جديد از وقتى كه علوم طبيعى پيشرفت خوب و نمايانى كرده
است، بيشتر در اين مسائل قرآن دقت كرده اند.
تفسير طنطاوى بيشتر كوشش اش اين است كه طبيعيات قرآن را با توجه به
طبيعيات جديد روشن كند و ثابت نمايد كه آنچه قرآن در اين زمينه ها گفته
است با آنچه كه علم تدريجاً كشف مى كند منطبق است يا لااقل منطبق تر است…
طنطاوى بالخصوص ممكن است خيلى از حرف هايى كه او گفته صددرصد قابل قبول
نباشد… همين كتاب باد و باران آقاى مهندس بازرگان من يك دور مطالعه كردم
به نظرم خيلى فوق العاده آمد، يعنى خودش كشف يكى از اعجاز هاى قرآن در
مسائل طبيعى است.) 38
استاد همچون علامه طباطبايى معتقد است كه:
(قرآن براى همه طبقه ها و گروه ها معجزه است، براى سخن سنجان از نظر
بلاغت، براى حكما از نظر حكمت، براى دانشمندان از نظر جبنه هاى علمى، براى
جامعه شناسان از نظر جهت اجتماعى، براى قانون گذاران از نظر قوانين عملى،
براى سياستمداران از نظر حقايق سياسى، براى هيأت هاى حاكمه از نظر سيره
حكومت، وسرانجام براى همه جهانيان از نظر امورى كه به آن دسترسى ندارند،
مانند علوم غيبى و پرهيز از ناهمگونى در سخن ها و قانون ها و عمل ها.) 39
استاد در جاى ديگر مى نويسد:
(كرس موريسون كتابى دارد به نام آفرينش انسان. در آن كتاب اين موضوعات را خيلى خوب شرح داده است.)40
گاهى نيز در تأييد مطالب قرآن از اقوال دانشمندان استفاده كرده و در جايى سخنان انيشتين و ويليام جيمز را آورده است. 41
استاد به طور مشخص و آشكار، قرآن را در عرصه زندگى و عينيت جامعه مطرح مى
نمود و همين موجب نفوذ و جاذبه سخنان ايشان و كاربردى بودن آن شده بود، و
از طرف ديگر به ويژه در پى اثبات توانايى دين در ارائه راهكارهاى زندگى و
نظام اجتماعى بود. بررسى موضوعاتى چون جامعه و تاريخ، اصالت فرد يا جامعه،
حقوق زن در اسلام، مسأله حجاب، تعليم و تربيت در اسلام، امدادهاى غيبى در
زندگى بشر، انسان و سرنوشت، تكامل اجتماعى انسان، علل گرايش به مادى گرى،
نظرى به نظام اقتصادى اسلام و ده ها مقاله در زمينه هاى اجتماعى، جهت گيرى
كار استاد را به خوبى نشان مى دهد.
از اين جهت ايشان به استاد خود علامه طباطبايى شباهت فوق العاده دارد و تحت تأثير استاد مى باشد.
گرايش استاد به شيوه تفسير اجتماعى قرآن، علاوه بر تأثير از علامه
طباطبايى به دليل احساس مسؤوليت و درد دين نسبت به ضعف ها و نارسايى ها در
محيط دانشگاه و حوزه و مواجهه با انبوه سؤالات و شبهات جوانان بوده است.
مى توان ابعاد كار اجتماعى ـ فرهنگى استاد را در محورهاى زير ملاحظه كرد:
1. تبيين اسلام اصيل فقاهتى در برابر اسلام فقاهتى بعضى از حوزويان متحجر.
2. تبيين اسلام ناب در برابر گرايش هاى التقاطى بعضى از دانشگاهيان، چه
التقاط ماركسيستى در افكار جوانان و دانشگاهيان كه به دليل امواج ماركسيسم
پس از چند انقلاب بزرگ جهانى پديد آمده بود، و چه التقاط غربى از طريق
فلسفه هاى غربى و از راه ترجمه و يا تحصيل كردگان مسلمان كه در غرب بوده
اند و ناخودآگاه تحت تأثير نگرش هاى غربى واقع شده اند.
3. تبيين اسلام اصيل در برابر شعارهاى ملى گرايانه و شيوه حكومت رژيم گذشته.
استاد درمباحث و موضوعات گوناگون به بررسى ديدگاه هاى گوناگون حتى مخالفان مى پرداخت و آنها را نقد و بررسى مى كرد.
مثلاً درمورد انسان و اصالت فرد يا جامعه مى نويسد آيات كريمه قرآن نظريه
سوم را تأييد مى كند; يعنى هم اصالت فرد و هم اصالت جامعه را مى پذيرد.
و در باره آيه 34 سوره اعراف: (ولكلّ امّة أجل فاذا جاء اجلهم لايستأخرون
ساعة و لايستقدمون) مى گويد، در اين آيه سخن از يك حيات و زندگى است كه
لحظه پايان دارد و تخلف ناپذير است، نه پيش افتادنى است و نه پس افتادنى،
و اين حيات به امت تعلق دارد و نه به افراد.
در جاى ديگر قرآن مرگ و حيات را به فرد انسان هم نسبت مى دهد. 42
در مورد اذن مى نويسد، سه ديدگاه درباره اذن الهى در نظام تكوين وجود دارد:
ييكى بدون توجه به نظام حكيمانه اسباب و مسبّبات (جبر). ديگرى بر اساس فقط
نظام اسباب و مسبّبات (تفويض)، و سومى بر اساس امر بين الامرين; نه اينكه
علل و اسباب دخالت ندارد و نه اينكه طورى است كه خدا بخواهد و نخواهد، كار
انجام شود.43
در مقوله تسبيح موجودات مى نويسد: دو ديدگاه درمورد تسبيح وجود دارد، در
ذيل آيه (ألم تر أنّ الله يسبّح له من فى السموات و الأرض و الطير صافّات
كلّ قد علم صلاته و تسبيحه) اين سلسله آيات، يعنى تسبيح همه موجودات در
عالم مجموعاً دو گونه تفسير شده است:
تفسير اول، تفسير حكيمانه است، حكيم ابونصر فارابى تسبيح موجودات را با
زبان حال بيان كرده و مى گويد: (صلّت السماء بدورانها و الارض برججانه
والمطر بمطلانه). گردش آسمان، نماز آسمان است. زمين كه تكان مى خورد تكان
خوردن زمين، نماز زمين است. باران كه مى ريزد ريزش باران، نماز باران است.
تفسيردوم، تفسير عارفانه است كه آن طور نمى گويد، مى گويد انسان هاى عادى
تسبيح موجودات را نمى فهمند و اين تسبيح به زبان قال است… داود، گوش ديگرى
داشت كه به باطن و ملكوت اشياء راه پيدا كرده بود. پيامبر اسلام(ص) نيز
چنين بود و بعضى بزرگان گاه چنين حالاتى داشته اند.44
همچنين ديدگاه هاى گوناگون در مورد تفسير (الله نور السموات و الارض)
آورده است. در مورد حروف مقطعه نظريات گوناگون مانند نظريه تأويل، نظريه
اشاعره، نظريه سوم و نظريه علامه طباطبايى را آورده است. درمورد منشأ مذهب
نظريه فوير باخ، نظريه اگوست كنت واسپنسر، نظريه راسل، نظريه ماركسيسم و…
را بيان و نقد و بررسى مى نمايد. 45
استاد اين شجاعت طرح نظرات مخالفان و پاسخ به آنها را ازخود قرآن آموخته است. دراين مورد مى نويسد:
(از شجاعت هاى قرآن، يكى منعكس كردن منطق مخالفين از كفار و منافقين است و زياد هم هست.) 46
ايشان معتقد است مخالفان نه تنها بايد نظرات خود را ابراز نمايند، بلكه بايد ما خود به دنبال شبهه شناسى باشيم.
(من بر خلاف بسيارى از افراد از تشكيكات و ايجاد شبهه هايى كه در مسائل
اسلامى مى شود با همه علاقه و اعتقادى كه به اين دين دارم به هيچ وجه
ناراحت نمى شوم، بلكه در ته دلم خوشحال مى شوم، زيرا معتقدم كه در عمر خود
به تجربه مشاهده كرده ام كه اين آيين مقدس آسمانى در هر جبهه از جبهه ها
كه بيشتر مورد حمله و تعرض واقع شده، با نيرومندى و سرفرازى و جلوه و رونق
بيشترى آشكار شده است… بگذاريد بگويند و بنويسند و سمينار بدهند و ايراد
بگيرند تا آن كه بدون آن كه خود بخواهند، وسيله روشن شدن حقايق اسلامى
گردند.)47
استاد مانند اين سخن را در كتاب پيرامون جمهورى اسلامى كه پس از پيروزى انقلاب اسلامى و امواج مخالفت هاى فراوان نگاشته، مى نويسد:
(هر وقت جامعه از يك نوع آزادى فكرى ـ و از روى سوء نيت ـ برخوردار بوده
است اين امر به ضرر اسلام تمام نشده، بلكه در نهايت به سود اسلام بوده.
اگر در جامعه ما محيط آزاد برخورد آراء و عقايد به وجود بيايد به طورى كه
صاحبان افكار مختلف بتوانند حرف هايشان را مطرح كنند و ما هم در مقابل،
آراء و نظريات خودمان را مطرح كنيم، تنها در چنين زمينه سالمى خواهد بود
كه اسلام هر چه بيشتر رشد مى كند… و الاّ اگر جلوى فكر را بخواهيم بگيريم،
اسلام و جمهورى اسلامى را شكست داده ايم.) 48
پويايى و حيات بررسى هاى تفسيرى استاد به طور عمده به دلايل
گوناگون بود; از جمله اينكه استاد درد دين داشت، او فقط محققى نبود كه
بدون توجه به انجام وظيفه و رسالت دينى كارهاى علمى انجام دهد، توجه به
نيازهاى زمان به شناخت سؤالات و شبهات زمان، شناخت نسل جوان و زبان او و
ارتباط با تحصيل كرده هاى مسلمان در دانشگاه و محيط آن روز، از ويژگى هاى
بارز ايشان بود.
استاد نه تنها از شبهات و پرسش ها ناراحت نمى شد، بلكه خود به دنبال شبهات
جديد بود، بيشتر شبهات برون دينى از جانب تحصيل كرده ها و روشنفكران بود و
اغلب شبهات درون دينى توسط حوزويان متحجر و سنتى هاى جامعه مطرح بود.
استاد خود مى نويسد:
(من مكرر درنوشته هاى خودم نوشته ام، من هرگز از پيدايش افراد شكاك در
اجتماع كه عليه اسلام سخنرانى كنند و مقاله بنويسند متأثر كه نمى شوم هيچ،
از يك نظر خوشحال هم مى شوم، چون مى دانم پيدايش اينها سبب مى شود كه چهره
اسلام بيشتر نمايان بشود. وجود افراد شكاك و افرادى كه عليه دين سخنرانى
مى كنند وقتى خطرناك است كه حاميان دين آنقدر مرده و بى روح باشند كه در
مقام جواب برنيايند.) 49
دفاع عقلانى در پاسخ به همه آنها شيوه عمومى استاد بود، آنچنان كه سيره امامان(ع) با مخالفان فكرى خود چنين بوده است.
استاد فوق العاده تحت تأثير علامه طباطبايى است، در همه آثار
تفسيرى خود بارها از تفسير ايشان، شاهد، نمونه و تحليل مى آورد و حتى مدعى
است آنچه فهميده، از تفسير الميزان دريافت نموده است.
استاد خود در مورد شخصيت علامه چنين اظهار نظر مى كند:
(علامه طباطبايى(ره) مردى است كه صدسال ديگر بايد بنشينند و آثار او را
تجزيه و تحليل كنند و به ارزش او پى ببرند… اين مرد واقعاً از خدمتگزاران
بسيار بسيار بزرگ اسلام است… او كسى است كه هم شخصيت اسلامى دارد ـ تنها
شخصيتش، شخصيت شيعى نيست ـ و هم شخصى علمى جهانى.)
و درمورد تفسير الميزان چنين مى نويسد:
(كتاب تفسير الميزان ايشان يكى از بهترين تفاسيرى است كه براى قرآن مجيد
نوشته شده است. اين تفسير از جنبه هاى خاصي… بهترين تفسيرى است كه در ميان
شيعه و سنى از صدر اسلام تا امروز نوشته شده است.) 50
شايد بتوان استاد مطهرى را تنها شاگرد علامه طباطبايى دانست كه سعى كرده
به صراحت و مستقيم وگاه غيرمستقيم، علامه طباطبايى، ديدگاه ها و تفسير
گران سنگ الميزان را معرفى نمايد. يكى از استادان قرآن پژوه در اين باره
مى گويد:
(علامه مطالب بسيار نو و تحقيقات بسيار عميق و عالى در اين تفسير مطرح
كرده اند. نمى خواهم به كسى جسارت كنم، ولى شاگردان شاخص ايشان يا نفهميده
اند و به مطالب ايشان نتوانسته اند برسند، يا كوتاهى مى كنند و هر يك از
اين دو داراى اشكال است.) 51
به نمونه هاى اندكى از ارجاعات استاد به تفسير الميزان توجه كنيد.
استاد در داستان قضاوت داود در سوره ص آيه 23 تا 26، جريان قصه عشق داود به زن اوريا را ساخته يهود مى داند و مى نويسد:
(اينجا من همان مطلبى را عرض مى كنم كه علامه طباطبايى در تفسير الميزان
فرموده اند، اگر چه بيان ايشان را چون در سطح بالا است نمى توان به سادگى
گفت. ايشان مى گويند: اولاً قضيه مسلم نيست كه آنها فرشته بوده اند، و بر
فرض اين كه فرشته بوده اند تمثّل فرشته بوده اند و تمثّل فرشته غير ازاين
است كه در عالم مادى افرادى بر داود وارد شوند. ايشان مى فرمايند: اين
مسأله كه ما وظيفه داريم راست بگوييم و دروغ نگوييم مربوط به اين است كه
در عالم مادى و عينى دو موجود در مقابل داود مى آمدند و سخن شان را مى
گفتند و دروغ مى گفتند، ولى مسأله تمثل، مسأله ديگرى است، تمثل يعنى
حقيقتى به صورت ديگر ظهور پيدا كند، نظير رؤياى صادقانه. در رؤيا كه تمثل
است صدق و فسق به اين معنى راه ندارد.) 52
در بحث اعتقاد به نحس بودن برخى روزها و سعد بودن برخى ديگر مى نويسد:
(على رغم يك سلسله روايت كه در اين زمينه هست يك سلسله روايات ديگرى داريم
كه در تفسير الميزان، ذيل آيه (فى ايّام نحسات) سوره فصلت ذكر شده است. از
مجموع رواياتى كه از اهل بيت اطهار رسيده است اين مطلب استنباط مى شود كه
اين امور يا اساساً اثر ندارد و يا هم اگر دارد توسل به پيغمبر(ص) و اهل
بيت(ع) اثر آنها را از بين مى برد.) 53
در جاى ديگر درمورد اينكه آيا پيامبران و رسول اكرم براى رسيدن به اهداف
خود از ابزار و وسائل نامقدس استفاده كرده اند يا خير مى نويسد:
(آيا اين كارها درست است كه انسان براى هدف مقدس از وسايل نامقدس استفاده
بكند؟ نه اين كار غلط است… تفسير الميزان… همين مطلب را ذكر كرده اند كه
هرگز انبياء در سيره و روش خودشان براى رسيدن به حق از باطل استفاده نمى
كنند و براى رسيدن به حق، از خود حق استفاده مى كنند.) 54
درجاى ديگر در تفسير آيه (انّ الله ليس بظلاّم للعبيد) مى نويسد:
(وجه صحيحش همان است كه علامه طباطبايى دامت بركاته در تفسير الميزان مى
فرمايند… خدا، يا عادل است يا ظلاّم… چون اگر العياذ بالله قانون عالم
بنايش بر ظلم باشد ديگر شامل يك فرد بالخصوص و يك كار بالخصوص نيست، شامل
همه چيز است.) 55
در جاى ديگرى مى نويسد:
(نكته اى علامه طباطبايى ذكر كرده اند و نكته خوبى هم هست و آن اين است:
مسأله اى كه فوق العاده نظر را جلب مى كند اين است كه چطور است كه منافقين
تا پيغمبر اكرم زنده هستند تحريكات مى كنند، ولى پيغمبر كه از دنيا مى رود
و دوره خلافت خلفا مى رسد ديگر نامى از اين منافقين نيست؟ … آيا پيغمبر از
دنيا رفت يكمرتبه بى دين ها مؤمن واقعى شدند و يا اينها در دوره خلافت،
منافع خودشان را تأمين يافته ديدند و ازاين جهت صدايشان خوابيد؟)
بررسى ويژگى هاى تفسيرى استاد علامه مطهرى نياز به مطالعه مجموعه آثار
ايشان و شناخت زواياى فكرى، روحى، معنوى و اجتماعى اين شخصيت بزرگ دارد كه
مجالى بيش از اين مختصر را مى طلبد.
سلام بر او روزى كه متولد شد و روزى كه شهيد شد و روزى كه برانگيخته شود.
1. شيخ شهيد، 11.
2. همان، 37.
3. محقق، جواد، تاوان عشق، 16.
4. خاطرات و مبارزات حجت الاسلام فلسفى، 438.
5. محقق، جواد، تاوان عشق، 14.
6. مطهرى، مرتضى، آشنايى با قرآن، 2 ـ 1/ 10.
7. همان، 2 ـ 1/ 12.
8. همان، 2 ـ 1/ 16 و 18.
9. همان، 3/133.
10. همان، 2 ـ 1/ 21.
11. همان، 3/134.
12. همو، سيرى در نهج البلاغه، 263.
13. فصلنامه پژوهشهاى قرآنى، 10 ـ 9 / 273.
14. مطهرى، مرتضى، آشنايى با قرآن، 2 ـ 1/ 24 به بعد.
15. همان، 28.
16. همان، 48 به بعد.
17. همان، 35 و 38.
18. همان، 21 ـ 20.
19. همان، 25.
20. همان، 3/61.
21. همان، 5/50.
22. همان، 3/61 و 5/68 به بعد و 237; فطرت ، 34 به بعد و 87 به بعد.
23. همان، 1 ـ 2/ 20 و 104 ، 7/42 ، 2/65 به بعد، 2/115، 5/23، 136 و 246; همو، جهاد، 61 ; همو، سيرى در سيره نبوى، 47.
24. همو، آشنايى با قرآن، 1 ـ 2/ 14.
25. همان، 5/171.
26. همان، 1 ـ 2/ 20.
27. همان، 150 ـ 169 و 3/193 به بعد و 210 به بعد و 5/203 به بعد و 214 به بعد.
28. همان، 5/ 211 ـ 212 با تلخيص.
29. همان، 5 ـ 214 تا 226 با تغيير اندك.
30. همان، 3/115 تا 121.
31. همان، 3/ 188 ـ 197 ، 1 ـ 2/ 169 به بعدو 204 به بعد ، 7/ 163 به بعد، 4/169 به بعد.
32. همو، حق و باطل، 125 تا 175 و 34 به بعد.
33. صدر، محمد باقر، علم الاصول، 1/130.
34. مطهرى، مرتضى، شناخت قرآن، 23، 24.
35. همو، سيره نبوى، 76.
36. همو، آشنايى با قرآن، 3/61 به بعد.
37. همان، 7/82 به بعد و… .
38. همو، نبوت، 223 ـ 225.
39. طباطبايى، الميزان، 1/60.
40. مطهرى، مرتضى، آشنايى با قرآن، 5/170.
41. همان، 1 ـ 2/ 37 و 38.
42. همو، جامعه و تاريخ، 20 به بعد با تلخيص.
43. همو، آشنايى با قرآن، 7/ 163 به بعد.
44. همان، 4/ 169 به بعد.
45. همان، 97 به بعد و 2 ـ 1/ 121 به بعد و 5/ 67; همو، نبوت، 105 به بعد; فطرت، 166 به بعد.
46. همو، حماسه حسينى، 3/ 21.
47. همو، نظام حقوق زن در اسلام، 232.
48. همو، پيرامون انقلاب اسلامى، 63، 64، 134.
49. همان، 134.
50. همو، حق و باطل، 86 و 87.
51. فصلنامه پژوهشهاى قرآنى، 10 ـ 9/ 270.
52. مطهرى، مرتضى، سيره نبوى، 76.
53. همان، 30.
54. همان، 122 به بعد.
55. همو، آشنايى با قرآن، 3/ 124.